darkness

ساخت وبلاگ
به نام خدا۲۸ اسفند شیفت شب بودمافطار اومد خونمون و بعدش منو رسوند سرکاردوست داشتم یه روز قبل از سال تحویل برم خونه مادرشوهرم و هفت سین بچینم ولی موفق نشدمحتی نرسیدم یه تماس بگیرمبعد از شیفت رسیدم خونه چون تقریبا تا صبح بیدار بودم تا ساعت یک خواب بودمبعدش بیدار شدم تا جمع و جور کردم با پدرم رفتیم بازار شیرینی و سبزه و میوه بخریمیه گلدون گل و شیرینی خریدم برای شگومی :)دقیقا موقع افطار رسیدیم خونهبعد از افطار یه استراحتی کردیم و مادرم و برادرم که رفتن بیمارستان منو پدرم و سید خونه بودیمتااا موقع سحر که موفق شدیم هفت تا سین رو جور کنیم و سال رو تحویل کنیمزمان بقدری زود میگذره که اصلا عجیب و غریبروز اول عید با یه گلدون گل و شیرینی راهی خونه مادرشوهرم شدیم وقتی رسیدیم دیدیم بنده خدا خوابیده :))بعد از بیدار شدن و ماچ و موچ و تبریک عید رفتیم خونه مادرجون یه سری زدیم و برگشتیمشب هم خونه اون یکی مادرجون رفتیم عموجون و خونوادش و عمه جون و خانواده اش اومدن یه شلوغ پلوغی شد که نگو :/بعد همه با هم اومدن اینور خونه ما :/خیلی خسته شدم جوریکه نتونستم شب بخوابم darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 10:18

وقتی از سرکار برگشتم و دید من تازه از خواب بیدار شدم ازم ناراحت شد

البته خودمم یجوری شدم ولی خب چیکار میتونستم بکنم من که تو خواب متوجه نبودم ساعت چنده بیدار شم :/

یکم غرغر کرد و بعد نصیحتم کرد :)

بهش حق میدم، تنبل شدم و هیچکاری نمیکنم darkness...

ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 10:18

امروز بخاطر اتفاقی که افتاد تصمیم گرفتم یه سری از چیزایی که پیش میاد رو بنویسم ولی اینجا نوشتن سخت میشه باید یه دفتر بگیرم و اونجا بنویسم نوشتن با قلم روی کاغذ راحت تره و اینکه غرض از نوشتن این باشه که اتفاق اون روز چه درسی بهم داد سعی کنم تکرارش نکنم اگر اتفاق خوشایندی نبود با نوشتن هم یجورایی تو ذهنم بهتر موندگار میشه و اینکه شاید بتونم دو روز دیگه ازش استفاده کنم برای راهنمایی کردن بچه ام :/ darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 19 فروردين 1403 ساعت: 10:18